طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

پسرم سی روزه شد هورا........................................................

شمع وچراغارو روشن کنید آقا طاهای ما سی روزه شد به مناسبت سی روزه گی شما گل پسر، بابای من میخوان یک مهمونی که از قدیم ندیما رسم بوده بنام حمام زایمانی وهمچنین شما اولین نوه را عقیقه کنند دست باباحسین درد نکنه خدا بهشون طول عمربده که به این ترتیب باز فامیلارو دور هم جمع میکنند وصله ی رحمی نیز انحام میشه  حالا پسرم کدوم لباستو میخواین بپوشی کدوم آرایشگاه ببرمت نه.....نه...پسر من بدور از این کاراست وخودش هم نازه وهم پاک ومعصومه . ضمنا بهت بگم که ما یک هفته بود بخاطرختنه ی شما گل پسر خونه ی بابای من تلپ ........که نه جلوس کرده بودیم وامشب اومدیم خونه ی خودمون که برای شما لباس برداریم تا روز مهمونی مرتب باشی ...
21 آبان 1390

مراسم .......................

سلام پسر بابا امروز چه روز سختی بود امروز من پدر دادم در اومد چه برسه به تو ............امروز شما26روزه که پیش مایی وطبق مشورت با بزرگامون قرار شد که شمارو..............آخ .............نه نمیتومنم بگم...........ما مشهدیها میگیم وقتی بچه ای را به اصطلاح بخواهند مسلمونش کنند میگیم می خواهیم دستش را حلال کنیم یعنی همان مراسم ختنه کنان شما پسر بابا امروز انجام شد باباجون بهت بگم که صبح با عزیز یعنی٠مامان خودم وشما رفتیم برای همون کار شرعی که برای هر شازده پسری لازمه خدا میدونه که من چه حالی شدم چه برسه به تو الهی فدات بشم خوب شد مامانتو نبردیم من که جیگرم سوخت وقتی صدای جیغ بنفش تورو شنیدم به خودم خیلی فشار آوردم که تحمل کردم وصدایی ازم درن...
17 آبان 1390

دومین مهمونی

پسر عزیز بابا امشب شما در مجلسی که بخاطر وجود نازنین ت برگزار شده شرکت کردی همه برای دیدنت لحظه شماری میکنند آخه توپسربابا اولین نوه پسری هستی وبقول معروف فامیل پدر را زنده نگه میداری ونسل این فامیل پایدار می مونه البته من نمیدونم پسرم این حرفائیه که بزرگترا میگن برای یک پدر هیچ چیزی بهتر ازاین نیست که فرزندش خوب تربیت شود خوب تعلیم ببیند وبدرد دیگران بخورد وباافراد صالح نشست وبرخاست کند ماکه سعی کردیم برای پدرومادرمان مفید باشیم خداتورا هم از نیکان قرار دهد ...
7 آبان 1390

اولین مهمونی

طاها جون شما بعد از یک سفر همیشگی به دنیا وورود به زندگی ما امروز که 14 روز از زندگیت می گذرد ودر این مدت با مامان ومامان مامانت (عزیز)در منزل بسر بردید برای اولین بار به خونه عمه فاطمه جون رفتیم واین اولین اجلاس سران فامیل بود که بخاطر حضور تو تشکیل شد ناگفته نماند بدلیل سردی هوا تورا تو یک پتوی خوشگل ودر کریر پوشاندیم وباسلام وصلوات رفتیم آخه عزیزم تو هنوز خیلی کوچولویی وباید خیلی مواظبت باشیم شما تقریبا 20 الی 25روز زود تشریف آوردین تو این عکس باباحسین (بابای من ) دارند تو گوشت اذان میگن الهی دامادیتو ببینند باباعلی ...
7 آبان 1390

مادربزرگ باسلیقه

آقا پسر گل جونم برات بگه که مادر بزرگ باصبروحوصله ی تو از موقعی که باباجون بدنیا اومده عزیز جون (مامان بابا)قنداق فرنگی بابات رو نگه داشته بودند وحالا که تو بدنیا اومدی در سبدی که دورش را با تور وروبان بسته بندی کرده بودند وبا کادوی خودشون بطور رسمی آوردند ومن وباباعلی رو غافلگیر کردند دست عزیز وباباحسین درد نکنه ...
1 آبان 1390

آرام بخواب کودکم

آرام بخواب کودکم که فرشتگان خدا با بالهای زیبایشان بالای سر تو میچرخند وتو را نوازش میکنند تا تو به دور از هرگونه گزندی بخواب آرامی فرو روی هنوز خیلی زود است که از این دنیا ذره ای آسیب به تو برسد تو فرشته زندگی ماهستی آرام بخواب که من نیز در اولین دیدار با تو دقیقادر اولین ساعاتی که تو را به اتاق ونزد مادر آورده اند عاشق روی ماهت شدم واین همان حس زیبای پدری ومادری ست که با حضور تو در وجود ما هر لحظه پررنگتر میشود واینجاست که باید بر دستان پدران ومادرانمان بوسه بزنیم وزحمات آنان را پاس بداریم وبدانیم که آنان برای ما چه کرده اند این حس مارا زمانی که خودت پدر شوی خواهی فهمید   ...
30 مهر 1390

خبر روز نهم

سلام پسر مامان وبابا چندروزی که از تولد شما نازنین پسر میگذرد وخانه حال وهوای دیگری پیدا کرده اصلا دنیا برایمان عوض شده آسمون آبی تر شده درختان در فصل پاییز برگاشون سبز تر شده پرنده ها صدای آوازشونو به هفت آسمون میرسونن اصلا همه چی یک شیرینی خاصی به خودش گرفته آخه شما عزیز ما خونمونو نور باران کردین میدونی این چند روز که مامان مامانی اینجا بودند وزحمت تو ومامانتو بعهده داشتند تا کم کم حال مامان بهتر بشه هرروز مواظب بودیم تا آقا پسر هروقت که دلشون خواست  از اون بند نافشون دل بکنند وولش کنند که بالاخره امروز از اون مرکز غذایی که تو دل مامان داشتی دل کندی واز خودت رهاش کردی بله پسرم امروز ساعت 2 بعداز ظهر موقع تعویض پوشک شما متوجه شدیم بن...
29 مهر 1390

آزمایش روز سوم تولد ( آزمایش تیروئید )

سلام به پسر بابایی , امروز اومدم دنبالت با عزیز خودم با هم رفتیم مرکز بهداشت سناباد , برای آزمایش تیروئید . مامانی هم با عزیز خودش توی خونه موندن تا ما برگردیم.  همین الان هم بچه ها از شرکت زنگ زدن و واسه گرفتن شیرینی شما عزیز بابا , هماهنگ کردن. بعد از ظهر هم با مامانی میخوایم بریم دکتر. 
24 مهر 1390