طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

ششمین سالگردازدواج با نفس مامان و بابا

سلام به عزیز مامان و بابا , امشب برای اولین بار , تو هم توی ششمین سال ازدواج ما سهیم شدی. راستش تولد عمو فرهاد با سالگرد ازدواج ما یکیست , بهمین خاطر امشب عمو فرهاد با زهرا خانم و آقا کیان و راحله خانم و محمد آقا اومدن دنبالمون و با هم رفتیم بیرون شام به میزبانی اقا فرهاد . اول قرار بود بریم طرقبه اما در نهایت بعد از کلی فکر و اظهار نظر تصمیم گرفتیم بریم رستوران احسان توی  احمد اباد. دوست دارم سال دیگه تو با شیطونیهات این جشن رو گرمتر کنی. ...
26 دی 1390

بارش اولین برف در عمر آقا طه

سلام پسرخوب مامان وبابا !بارش اولین برف زمستانی در دو ماه وبیست روزگی تو در مشهد شروع شد وچون شما آقا پسر خوبی هستی وداری کم کم همه را می شناسی اجازه میدم بری تو حیاط بازی کنی وای..... وای.......چی گفتم بری تو حیاط نه مامان جون از پشت پنجره فقط مواظب باش دستاتو بگیر لبه ی طاقچه کنار پنجره وخودتو بکش بالا وبرفارو ببین چه سفیدن اینا نعمتای خدایند انشاالله بزرگ بشی آقاتر بشی با بابایی وعموها بریم برف بازی سرسره بازی روی برف ....به.............چه حالی میده اما عزیزم باید مواظب دست وپاهات باشی آخه اونا هنوز خیلی توچیکن ناناز من!  
16 دی 1390

شروع شیطونی های طاهاجون

سلام پسر گلمون. دیگه داری یواش یواش شیطون میشی . با بقیه دوست داری حرف بزنی . تازه لباسهاتم داره واست کوچیک میشه . این شبها روضه های دایی محمد و بابا حسین شروع شده , سعی میکنیم هر شب اونجا باشیم و دیشب هم اومدیم خونه خودمون تا یه خبری بگیریمو باز دوباره امشب برگردیم خونه عزیز جون. آخه اوناخیلی زود دلشون واسه تو تنگ میشه . انگار توهم وقتی میام خونه خودمون , طاقت دوریشون رو نداری و زیاد گریه میکنی و یه جورایی میگی بریم اونجا. راستی این شبها عمو حسن هم پادگانه و دلش خیلی واست تنگ شده , دیگه چیزی به آخر خدمتش هم نمونده و اول اسفند امسال تموم میشه . عصر میخوایم بریم خونه عمه فرشته یه خبری ازشون بگیریم آخه چند وقته خیلی گرفتار بودم و نتو...
16 دی 1390

واکسن دوماهگی

سلام طاهاجون پسرمامان خوبی؟بهتری ؟الهی مامان دورت بگرده که وااکسنتو که زدیم چه مظلومانه نگام میکردی خب عزیزم نمی خوام که بزرگ که شدی انواع واقسام بیماری ها بیان سراغت .ببین عزیزم ابراهیم که پسردایی تویه وچندروزی از تو بزرگتره صداش در نیومد باریکلا پسرم خوب میشی .مامان جون ما الآن 10روزه که از ترس تب کردن شما نرفتیم خونه ی خودمون وهمش خونه ی مامان جونا هستیم منم که این شبا بخاطر شما که روزا می خوابی وشبا بیداری شبا بیدارخوابی میکشم وروزا با هم میخوابیم دیشب بردمت دکتر فرهت ایشان گفتند این وضعیت نوزادشما تا 12بهمن طول میکشه چه روز خوبی روز ورود حضرت امام به ایران .تا اون روز صبر میکنم تا انشالله زندگی بیفته روی روال عادی وشما پسرگلم وضعیت خو...
5 دی 1390

شب یلدا

طاها!پسرم !امشب اولین شب یلدای زندگی توست همگی خونه باباحسین دور هم جمع شدیم وبرای تو جشن اولین یلدایتو جشن میگیریم الهی سالیان زیادی بتوانیم در کنارتو روزگارشادوخندانی داشته باشیم..............مامان اعظم ...
1 دی 1390

بدون عنوان

طاهای نازنینم الآن ٥٨روزی هست که من وتو مادر وپسریم چه روزهای خوب ودوست داشتنی داشتیم وداریم وخواهیم داشت این چند وقت که تورادر آغوش داشتم چون خودم به آرزویم رسیدم برای همه ی اونایی که ارزوشو دارن دعا میکنم که خدا نیز آنان را به آرزویشان برساند.باری خدمت گل پسرم عرض کنم حالا که گاهی از شبها باعث بی خوابی ویا کم خوابی من میشوی وگاهی تا پاسی از شب بیدارم می فهمم که مادر شدن چندان هم آسان نیست از این رو به همه ی مامانای نی نی های آینده میگم که خودشونو برای همه چی آماده کنند گاهی بی خوابی گاهی کم اوردن وقت گاهی از همه چی فاصله پیدا کردن وگاهی باید بخاطر بچه از مهمونی ودیگر کارها دست بکشین بخصوص اگه نی نی تون تو شش ماه دوم سال بدنیا بیاد که دیگه...
19 آذر 1390

ولیمه دکتر طاها

آقا طاهای عزیز سلام امیدوارم که حال شما خوب باشد اگر از احوالات پدرومادرتان جویا باشید باید خدمت شما عرض کنیم که خوبیم لقمه نان حلالی داریم ودر زندگی مان روزگار میگذرانیم شما چطورید پسر بابا ! هوای زندگی را داشته باش همین یکساعت پیش بود که شما بدنیا آمدید نه........ ببخشید یک هفته ی قبل اما نه....منو ببخش پسرم شما یک ماه  هست که مهمان مایی که نه صاحب مایی اصلا صاحب خانه شده ای صاحب قلب وروح وجسم وجان مایی که خود مایی  عمر زود میگذرد بقدری از داشتن تو خوشحالیم که نفهمیدیم همین یکماه چگونه گذشت برایت نامه نوشتم که بدانی چقدر عزیز مایی وهم اینکه نگاهی داشته باشم به سالهای آینده که...
23 آبان 1390

در سی روزه گی

آقاطاها تفس مامان سلام پسرم عسلم نوگلم این روزا که شما کم کم داری بزرگتر میشی باید داناتر بشی مامانو اذیت نکنی تو که کاری نداری جز خوردن وخوابیدن وکار سومت هم که معلومه اجابت مزاج ویک  مامان پرحوصله هم که دائما دست به سینه منتظر ونگران اون کار شما .........نه بابا پسرم کار بدی نمیکنه که من نگران باشم همه جودرهمه حال در خدمت پسر عزیزم...حالا دیگه خودم به تنهایی کارای پسرمو میکنم امروز  من وتو پسرم برای اولین بارتو خونه تنها بودیم دیشب هم که شما تاج پسر تا صبح مارو مهمون چهره ی زیبات کردی ونه خودت خوابیدی نه گذاشتی ما بخوابیم آره.... دیگه همینه مادر شدن زحمت داره وبی خودی بهشت را زیر پای مادران قرار تداده اند باید سختی کشی رنج بکشی...
21 آبان 1390