خبر روز نهم
سلام پسر مامان وبابا چندروزی که از تولد شما نازنین پسر میگذرد وخانه حال وهوای دیگری پیدا کرده اصلا دنیا برایمان عوض شده آسمون آبی تر شده درختان در فصل پاییز برگاشون سبز تر شده پرنده ها صدای آوازشونو به هفت آسمون میرسونن اصلا همه چی یک شیرینی خاصی به خودش گرفته آخه شما عزیز ما خونمونو نور باران کردین میدونی این چند روز که مامان مامانی اینجا بودند وزحمت تو ومامانتو بعهده داشتند تا کم کم حال مامان بهتر بشه هرروز مواظب بودیم تا آقا پسر هروقت که دلشون خواست از اون بند نافشون دل بکنند وولش کنند که بالاخره امروز از اون مرکز غذایی که تو دل مامان داشتی دل کندی واز خودت رهاش کردی بله پسرم امروز ساعت 2 بعداز ظهر موقع تعویض پوشک شما متوجه شدیم بند نافت افتاده وکم کم باید برای یک حمام حسابی آماده بشی فردا دهمین روز زندگی با توستخدایا به برکت این وجود نازنین وبنده ی بی کناه تو که هنوز گردی از گناه بر وجودش ننشسته او را فرزندی صالح قرار بده