طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

مراجل پشتکار پسر اینترنتی من

 اول که من پای کامپیوترم آرام جلو میاد  بعدیک کمی خودشو میکشونه از میز بالاوهرچی ببینه برمیداره   کم کم میادروی پای من می نشینه  ومیره تواینترنت .میگی نه نیگاکن بچه م داره تایپ میکنه    تازه گاهی وقتا برمیگرده ببینه کسی مراقبش هست یانه؟   بازمیره سراغ موس .ازچراغ قرمز موس خوشش میاد     فکرمیکنه میتونه اون چراغو بگیره و...............ا.نوقته که من دیگه کم میارم ومیخوام ازش بگیرم که واویلا.........اخماش تو هم میره   ...
4 شهريور 1391

آقا طه کودک کاغذخورمن

طه من عزیزدلم این چه کاریه تازگی یادگرفتی ؟قربونت برم منکه همه چی برات درست میکنم چرا کاغذ خوردنو دوست داری؟ یعنی من باید همه کارامو بزارم وتمام حواسم به دهن تو باشه جعبه خمیر دندون از دست تو سالم در بره خیلی کاره کلینکس هم که خوراک هرروز تویه اونم از اون لوله ایهاشو که بیشتر دوست داری ببین عزیزم این کلینکسو مثل آدامس می جویدی که عمه عسل از گوشه لپت در آورده     احیانا اگه برم سوپرخریدکنم باید رسیداشو همون تو سوپریاتوخیابون بندازم و بیام آخه مادرمن این چه کاریه ؟ تو میخوای به من بگی مامان جون غذاهات خوشمزه نیست ولی باباجون که خیلیم تشکر میکنه میخوای من تمام توجهم به تو با...
4 شهريور 1391

تبریک

اولین عید فطریه که تورو داریم عیدت مبارک پسرم فرداهم عمه جون نی نی شو بدنیا میاره الهی خوش قدم وخوش روزی وزیر سایه امام زمان (عج)ودرکنارمامان وباباش که عمه جون ودایی جون تو هست بزرگ بشه
29 مرداد 1391

آقا طه شیطون بلا

ا ین روزهای  تو پسرم به جنب وجوش وفعالیت مخصوص سن خودت میگذره و از روز 21مرداد که وارد11ماهگی شدی دیگه کم کم نمیشه اونطور که قبلا به کارام میرسیدم برسم یعنی باید بشینم وتمام حواسمو بدم به تو که ماشالله همه چی را حتی اگه سنگین هم باشه باید برداری که اگه نتونی رو زمین میکشی وبا خودت حمل میکنی از میز دستتو میگیری ودور میز راه میری وباخودتم آواز میخونی بببببببببببببببببببببببب مممممممممممممممیمیمیمیممیم ففففففففففففففففففففففففففففف وهمینطور میری دور میزنی وبرمیگردی منتظر صدای در حیاط یا صدای ماشین تو پارکینگ خونه ای وخودتو به پشت درمیرسونی ومیزنی به در آپارتمان ومیگی دددددددددددددددددد آنقدر تکرار میکنی تا هرکس تو پارکینگ باشه ...
25 مرداد 1391

ماه رمضون وغذای تو

عسل مادر سلام این روزا که ماه رمضونه انگارتوهم فهمیدی .چون اوقات خوابت عوض شده تا سحر بامامان بیداری که من که غذا درست میکنم پابه پای من تو آشپزخونه ای وشیطونی میکنی . میارمت تو آشپزخونه که بابایی راحت بخوابه ووقتی باباجون صبح بره سرکار من وتو تا ظهر میخوابیم همه میگن بجه ت لاغر شده روزه نگیر آخه نمیشه مامان جون که حق خدارو ادا نکنم صبح بهت شیر میدم واز ظهر به بعد سرتو با غذا بند میکنم که تا دم افطار حالا توهم ماشاالله بزرگتر شدی بیشتر شیر میخوری بخصوص تو ماه رمضون منو ببخش مامان جون اگه بهت کم شیر میدم بجاش تقویتت میکنم ودکترت هم گفت اشکالی نداره روشی که پیش گرفتی خوبه واز قدو وزنت هم راضی بود . کی بشه پسرم تو ...
19 مرداد 1391

مشخصات نه ماهگی اقا طاها

سلام آقا پسر گلم. واسه گل پسرم بگم که : روز 21 تیر ماه که پایان نه ماهگی شما بود با دایی محمد و عزیز جون رفتیم بهداشت پیش عمه معصومه واسه کنترل قد و وزن که خدا رو شکر دکتر ازت راضی بود . واست بگم که قدت 78 سانتی متر ... وزنت 9/300 کیلو گرم  ...و دور سرت 45 سانتی متر بود. در ضمن عمه عسل خیلی شاکیه از ما , میگه هر وقت میری خونه عزیزت وزنت کم میشه و ضعیف میشی . اما خوشبختانه دکترت گفت وزنت خیلی خوبه و نگران نباشید. طاها جون اینم عکس شما با جواد جون که هم پسر دایی ات و هم پسر عمه ات است. ...
12 مرداد 1391

حال وروز این روزای طه خان

این روزها که توپسر گلم داری بزرگتر میشی وقتی عمه عسل برات یک آهنگی میخونه شما بلافاصله این طوری می رقصی وقتی صدای در میشنوی همینطور میرقصی واصلا توخونه بند نمی شی ویکسره میری خونه عمه عسل ...
29 تير 1391

مادر..پدر..............مامان .بابا.............

گنجشک آوازه خوانم طه جان .جان مادر............... بخوان بلند بخوان آن آواز زیبایت را که هرروز صبح با آن نوای ملیح وملوست مرا بیدار میکنی م م م م م م که میدانم میخواهی مرا به اسم بخوانی ومن هزار بار شوق دلم افزون میشود وباعشق مادری میگویمت جان ..........جان مادر آنقدر این ترانه ات زیباست که باعشق شنیدن دوباره اش خود را به خواب میزنم تا بشنوم دوباره این صوت موزون را دلبرکم طه عشق مادری ببین چه میکند بابا نیز وقتی میشنود که تو برایش نیز آوازی سر داده ای میگوید بله پسرم وآنقدر لبریز عشق پدری است که بی اراده میگوید چاکرم بابا! ب ب ب ب ب ب ب ب ب بابابابابابابابابابابابا ...
27 تير 1391