طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

ده ماهگیت مبارک

پسرم طه خان سلام عزیز دل مادر سه روزه شما وارد ده ماهگی شدی کم کم میتونی بایستی اونم با تکیه با مبل .چند تا از حروفی که تکرارمیکنی را برات مینویسم د.پ.ف.ب.ه س وبا دهانت یکسره پوف میکنی وروزا راحت میخوابی وشبا نمیزاری باباجونی بخوابه کامل سینه خیز میکنی وهرچی سرراهت ببینی برمیداری وتو دهنت میکنی وخیلی هم ددری شدی یامنتظری باباجونی بیاد وببرت تو حیاط ویامنتظر عمه عسلی که بری خونه شون هروقت صدای  زنگ در میاد تمام حواست به اینه که در که بازشد بری بیرون .غذا همه چی میخوری واز چیز خاصی بدت نمیاد
24 تير 1391

بدون عنوان

امشب عروسی راحله خانم خواهر دوست صمیمی باباست وشما آقا پسر گلم از اونجاییکه بچه خوبی هستی  واذیتی نداری خوابتو کردی که انشاالله تو عروسی هم خوب وشاداب باشی وبهت خوش بگذره مثل عروسی عمو محمدت نشه که تو تالار باتوجه به اینکه سروصدا بود شما شازده پسرم ازاول تا آخر تالار خواب بودی .باشه مامان جون میخوام عکسای جدید ازت بگیرم ...
22 تير 1391

بدون عنوان

یکی بود یکی نبود یک پسرگلی بود بنام آقا طه یک روز بزای هواخوری بردمش تو حیاط  واز آلبالوهای درخت تو خونه یک آلبالو چیدم وگذاشتم نزدیک دهانش اینم عکس العمل این شازده پسر ما... نمیدونم معنی این کارش چی بود   شما میگین داره ازم تشکر میکنه ؟ آره بابا داره تشویقم میکنه     وبعدشم کم کم بهانه جویی و........ وبالاخره لا لا لا للللللللللللللللللااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااوقت بخیر ...
8 تير 1391

طه پسر شب زنده دارم.......

شاپسر مادر طه جان ! سلام وصدسلام به پسر شب زنده دارم...... چندروزیه شما............آقاپسرگل  سینه خیز میکنی و دستتو به میز شیشه ای میگیری ومیخوای که بلند بشی واین کا رتو که خیلیم بهش علاقه داری دست انداختن به پایه میز وگاهی سعی میکنی خودتو آویزون میز بکنی خطرناکه ماهم برای همین میز رو به طبقه بالای خونه یعنی خونه عمه عسل منتقل کردیم چون میز شیشه ایه وترسیدم که به لبت بخوره الآن ساعت یک نصفه شبه وشما شازده پسر تازه اول بازی وسرگرمیته وبابایی که خسته ست وصبح باید بره سرکار بخاطر تو بیداره وداره با پسرش بازی میکنه آخه تو عزیز دلشی نفسشی قند عسلشی پسر نازشی وگاهی تا نیمه شب برات لالایی میخونه من وتو مامان جون باید قدر بابایی رو بد...
7 تير 1391

جلوی آینه

  گذاشتمش جلوی آینه خودشو دیده ذوق میزنه ومرتب میگه د د د د د دیعنی اینکه این منم میگم پ ن پ داداش دوقلوته میحواد تنها نباشی رفته اونور تا باهات بازی کنه       ...
30 خرداد 1391