بدون عنوان
طاهای مامان سلام عزیز دلم چندوقتیه نتونستم آپ بشم ماشاالله وقت شیرین کاریاته ومنم فرصت سرخاروندن ندارم قابل توجه اونایی که میخوان بچه دار بشن ببینند خوب استراحتاتونو کردین چون دیگه وقتی یک عسلی به زندگیتون اضافه میشه اونقدر شیرین میشه که خدا میدونه قند تو دلتون آب کردم نه؟ خوب عسل مامان تازگیا وقتی میخندی با قه قه ولبخندوگاهی هم که سربه سرت بزاریم با قهقه همراه میشه خوب مامانی از دیگرشیرین کاریات اینکه یادگرفتی انگشتاتو میخوری بعضیا میگن به دندونه ولی خودم میدونم که داری با اعضای بدنت بیشتر آشنا میشی وداری خودتو میشناسی کم کم باید برای هفته آینده که ببرمت واکسن چهارماهگیتو بزنی آماده بشی ...
نویسنده :
مامان اعظم-باباعلی
15:27
اولین رخدادطبیعی
آقاطاها سلام پسرم دیدی بابایی چی شد؟ هیچی بابا!زلزله شد ساعت چهارونیم پنجشنبه ٩٠/١٠/٢٩ اولین رخداد طبیعی در طول عمر شما به وقوع پیوست ...
نویسنده :
مامان اعظم-باباعلی
22:46
ششمین سالگردازدواج با نفس مامان و بابا
سلام به عزیز مامان و بابا , امشب برای اولین بار , تو هم توی ششمین سال ازدواج ما سهیم شدی. راستش تولد عمو فرهاد با سالگرد ازدواج ما یکیست , بهمین خاطر امشب عمو فرهاد با زهرا خانم و آقا کیان و راحله خانم و محمد آقا اومدن دنبالمون و با هم رفتیم بیرون شام به میزبانی اقا فرهاد . اول قرار بود بریم طرقبه اما در نهایت بعد از کلی فکر و اظهار نظر تصمیم گرفتیم بریم رستوران احسان توی احمد اباد. دوست دارم سال دیگه تو با شیطونیهات این جشن رو گرمتر کنی. ...
نویسنده :
مامان اعظم-باباعلی
22:31
بارش اولین برف در عمر آقا طه
سلام پسرخوب مامان وبابا !بارش اولین برف زمستانی در دو ماه وبیست روزگی تو در مشهد شروع شد وچون شما آقا پسر خوبی هستی وداری کم کم همه را می شناسی اجازه میدم بری تو حیاط بازی کنی وای..... وای.......چی گفتم بری تو حیاط نه مامان جون از پشت پنجره فقط مواظب باش دستاتو بگیر لبه ی طاقچه کنار پنجره وخودتو بکش بالا وبرفارو ببین چه سفیدن اینا نعمتای خدایند انشاالله بزرگ بشی آقاتر بشی با بابایی وعموها بریم برف بازی سرسره بازی روی برف ....به.............چه حالی میده اما عزیزم باید مواظب دست وپاهات باشی آخه اونا هنوز خیلی توچیکن ناناز من!
نویسنده :
مامان اعظم-باباعلی
22:19
شروع شیطونی های طاهاجون
سلام پسر گلمون. دیگه داری یواش یواش شیطون میشی . با بقیه دوست داری حرف بزنی . تازه لباسهاتم داره واست کوچیک میشه . این شبها روضه های دایی محمد و بابا حسین شروع شده , سعی میکنیم هر شب اونجا باشیم و دیشب هم اومدیم خونه خودمون تا یه خبری بگیریمو باز دوباره امشب برگردیم خونه عزیز جون. آخه اوناخیلی زود دلشون واسه تو تنگ میشه . انگار توهم وقتی میام خونه خودمون , طاقت دوریشون رو نداری و زیاد گریه میکنی و یه جورایی میگی بریم اونجا. راستی این شبها عمو حسن هم پادگانه و دلش خیلی واست تنگ شده , دیگه چیزی به آخر خدمتش هم نمونده و اول اسفند امسال تموم میشه . عصر میخوایم بریم خونه عمه فرشته یه خبری ازشون بگیریم آخه چند وقته خیلی گرفتار بودم و نتو...
نویسنده :
مامان اعظم-باباعلی
15:25
واکسن دوماهگی
سلام طاهاجون پسرمامان خوبی؟بهتری ؟الهی مامان دورت بگرده که وااکسنتو که زدیم چه مظلومانه نگام میکردی خب عزیزم نمی خوام که بزرگ که شدی انواع واقسام بیماری ها بیان سراغت .ببین عزیزم ابراهیم که پسردایی تویه وچندروزی از تو بزرگتره صداش در نیومد باریکلا پسرم خوب میشی .مامان جون ما الآن 10روزه که از ترس تب کردن شما نرفتیم خونه ی خودمون وهمش خونه ی مامان جونا هستیم منم که این شبا بخاطر شما که روزا می خوابی وشبا بیداری شبا بیدارخوابی میکشم وروزا با هم میخوابیم دیشب بردمت دکتر فرهت ایشان گفتند این وضعیت نوزادشما تا 12بهمن طول میکشه چه روز خوبی روز ورود حضرت امام به ایران .تا اون روز صبر میکنم تا انشالله زندگی بیفته روی روال عادی وشما پسرگلم وضعیت خو...
نویسنده :
مامان اعظم-باباعلی
0:22