یک دنیاهیجان
وای مامان جون نمیدونی بابا چکار کرد از شوق اشک مامانی دراومد تا باباعلی اعلام کرد ما بزودی 3نفر میشیم فوری مامان باباجون اومدومنوتوبغلش گرفت وبوسید خودمم اشکم در اومد لحظه تماشایی وجالبی بود بابابزرگ از خوشحالی فقط کمی جابحا شد میخواست خوشحالیشو نشون بده ولی حیایی که اقتضای سن شونه باعث شد که بخندن وباشادیشون به من تبریک بگن عموها ودایی جونا هورا کشیدندو کف زدند مامان جون جای خودت خیلی خالی بود عمه ها هم که نگو دیگه وعمو رضاهم نبود که هورا بکشه واز تون تیکه های بامزه بگه وهمه رو بخندونه خلاصه روز خوبی داشتیم مامان منم که از خوشحالی که اشکش در اومد جای خالی بابای منو که 2سال پیش فوت کردندوخالی میدید وهم از خوشحالی بعد باباعلی یک س...
نویسنده :
مامان اعظم-باباعلی
17:17