طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

چرا نهالک؟

ازمن میپرسند چرااسم وبلاگت را نهال گذاشتیم آخه نفس باباومامان, تومانندغنچه ای هستی که قرار است نهال باصفاییشوی تا برای زندگیمان شادابی ونشاط بیشتری بیاوری آخه این اسمو من وباباعلی روش خیلی فکر کردیم تو تک نهال زندگی من وباباهستی وقراراست باآمدنت رنگ زندگی به لطف خدا پررنگتر شود خدامیدونه که برای امدنت چه نقشه هایی داریم  ...
17 ارديبهشت 1390

احساس مادری وپدری

عزیز دل ما امروز به این مساله خیلی فکر کردم که بابدنیا آوردن تو چه مسئولیت سنگین اما شیرینی را من وباباعلی داریم به عهده میگیریم وقتی اسمم از یک خانم خانه دار قراره به یک مادر تبدیل بشه چه با عظمت باید از این   مسئولیت عظیم صحبت کرد امروز دوست باباعلی که باید عمو فرهاد    صداشون کنی اینجا بودند وبسلامتی تادوماه دیگه پسرگلشون بدنیا میاد واییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مامانی چه حس قشنگیه مادر شدن    انشاالله بتونم لیاقت کلمه مادر را جهت تربیت صحیح تو داشته باشم    وباباهم که احساس پدری نیز داره بخوبی بتونه برای آینده تو تلاش کنه   ازخدامیخوام مارو یاری کنه که برا...
17 ارديبهشت 1390

روزجهانی کارگر

دیروز روز جهانی کارگربودکه برهمه کارگران عزیزوزحمتکش مبارک باشه خداقوت باباهای زحمتکش دنیا   امروزم روزبزرگداشت مقام معلمه که به همه معلمان گرامی تبریک عرض میکنم کی بشه مامان جون زودتر بیای بزرگ بشی.......خانم بشی .........مدرسه بری  ...............باسواد بشی ........................بادست خودت نامه بنویسی ئاز زحمتای معلمت قدردانی کنی ...........میشه ؟آره که میشه عمرماآدما زود میگذره تاچشم بهم بزتیم شدیم مادر زن پدرزن مادرشوهر پدرشوهر وایییییییییییییییییییییییییی چه حالی داااااااااااااااره مامان حونننننننننننننننننن
12 ارديبهشت 1390

جیگر بابا (بابا علی )

سلام عزیز دل بابا. دلم برای خیلی تنگ شده !!! فکر می کنم پیش من و مامانی اومدی و هر شب که میرم خونه احساس می کنم الان میای درب رو برام باز میکنی!!! نگو دیوونه شده بابا!! دیشب خونه عزیزت بودیم .وقتی مهدی و جواد و مهشید رو میدیدم که با هم بازی میکنند خیلی دوست داشتم تو هم باشی و با اونا بازی کنی عزیزم.
29 فروردين 1390

جمعه 26فروردین90

 امروز باباعلی تعطیل بود ماتاساعت 10خوابیدیم باباکه خسته بود منم که از وقتی تورودارم خوابم زیاد شده امروز باز رفتیم سراغ باغچه ای که باباسبزی کاشته کلهای زنبق هم برات خودنمایی میکردن یاسهای خوشه ای بنفش رنگ راهم بو کردم انگاری تو هم میفهمیدی گلای رز هم دراومدن نمیدونی چه منظره ی قشنگی بود خلاصه روی تختی که توی حیاط گذاشتیم نشستیم وبا فرشته جون چای خوردیم وباشکوفه ها عکس گرفتیم که بعدا بهت نشون بدیم خلاصه روز باصفاوخوبی داشتیم عزیزدل مادر ...
26 فروردين 1390

اولین دیدار با دکترم

 سلام  گلبونت بسه مادر کزایی سکالا میکنی میدونم تازه داری رشد میکنی پریروز رفتم تا برای اولین بار با خانم دکتر کبریایی آشنا بشم اخه نفسم  قراره بالطف خدا وبا همت دستای مهربون ایشان توبیای تو بغل من وبابایی همه چی عالی بود تو الآن 50روزته تا الآن مامانی رو زیاد اذیت نکردی حالم نفریبا مساعده فقط خیلی دلم میخواد بخوابم این حس که من وبابا داریم  خیلی زیباست داریم فعلا برای سالم بودنت دعا میکنیم وبعد رواسمت فکر میکنیم  دعا میکنم فرزندی مومن وباخدا واهل تقوا وایمان ومحب علی ع باشی  کی بشه توبیای ودستاتو اینطوری کنی یعنی مامانی منو بغل کن ومنم بادل وجون درآغوشت میگیرم جیگر مامانوبابا ...
20 فروردين 1390

پدرانه

 عزیزم امروز حال من که خوب نیست بماندکه مامانت هم از امروز حال تهوع هایش شروع شده منم کم کم ایگه باید کارهای شرکت رو کم کنم و به امور منزل بخصوص شستن ظروف کمک کنم , امرو زبا این حال خراب و تب شدید 3 مرتبه ماشین لباسشویی رو روشن کردم و کف آشپزخانه را شستم , عیبی نداره بابایی اینا همه از عشق به مامانی و لحظه شماری برای اومدن گل روی ماه توست.  این دست هم به افتخار بابای خوب تو , میدونی چیه عزیز بابا , کاش بجای 9 ماه خدا بجه ها رو 1 ماهه بدنیا میاورد !!!! چون زحمت بابا ها کم میشد !!!! ( کاملا" جدی گفتم عزیزم ) به امید روزی که بیای و با هم شیطونک بازی کنیم ...
14 فروردين 1390