صحبت مادر وپسر
پسرم این روزها که تو داری بزرگتر میشوی ودر ماه
هفت با مادر همراه میشوی خیلی آرامتر شدم
وصبورانه روزهای سنگینی را میگذرانم
من این روزها حسابی دلم برای آمدنت تنگ شده
دلم میخواهد هرچه زودتر تورادرآغوش بگیرم
درون لحظه لحظه ی زندگیم تورا کم دارم وسخت
منتظرت هستم آخه عزیزم این احساس مادرانه ی
من است که برای آمدنت ثانیه شماری میکنم
گرچه میدانم با خودت نور وصفا می آوری ومن
مادری خواهم بود که برایت از جان مایه خواهم
گذاشت وعلی پدرت این مرد زندگیم وبهتر از جانم
هم نیز!
ما هردو خوشحالیم از اینکه تا سه ماه دیگر حتما
تورا درکنارمان خواهیم داشت
خودت چه ؟آیا توهم خوشحالی ؟
من در فیلم رشد جنین دیده ام که تو در آن دنیای
خودت می خندی چشمهای زیبایت را باز وبسته
میکنی وگاهی به خنده ها وشادیهای من هم
عکس العمل نشان میدهی
تو حتما شبیه بهترین فرشته های روی زمین
خواهی شد اصلا تو مردخدا خواهی شد
میدانم !
قسمت بزرگی از زندگیم با خیال تو میگذرد
باحرف زدن با تو با تو شاد بودن باتو نماز خواندن
وباتو ذکرگفتن وباتوقرآن خواندن به امید اینکه تو
در آینده پسر با معرفت نسبت به قرآن باشی
انشاالله
این را بدان که من وتو هم تا ابد مادر وپسر
خواهیم ماند وبا پدرت هم نیز همین طور
پس از حالا به تو می آموزم که همانطور که بابا
برای پدرش احترام خاصی قائل است تو نیز باید
راه پدر را پیشه کنی انشاالله ...............