دلم برای خنده هایت بهانه میگیرد
طه عزیزتر ازجانم
دوروزی هست که توراندیده ام
توبه همراه مادر برای کمک به عزیز وبابابزرگ به باغ آنها رفته ای
ازصبح که سرکارم ولی وقتی کلیدخانه را درقفلش میچرخانم دلم بیخودی بهانه میگیرد
دلتنگت میشم انگار درودیوار خانه خودشان را به سر وروی من میکوبند
ساعات سختی رادرخانه میگذرانم
میدانم توهم بهانه مرا میگیری
اگرچه میدانم اینقدرهم خوب نیست وابستگی
ولی چه کنم طه ی بابا عشق پدریست دیگه
سخت دلتنگتان هستم آی اهالی خانه ............
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی