طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

پسر یکساله وسه ماهه وبیست ویک روزه ام!!!!!!!!

1391/11/14 15:57
179 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر یک ساله ام

عزیز دل مادر!٩ماه مهمان وجودم بودی به تو وحرکاتت خو گرفته بودم که

 

مهمان خانه مان شدی

 

یک لحظه از تو جدا نشدم این حس مادریم بود که هیچوقت از تو چشم

 

برنداشتم

 

میدانی پسرم امروز به دور دستها نگاه میکنم به روزهایی که دوران

 

 تحصیلت تمام شده وبرای خودت کسی

 

شده ای

 

به روزهایی که ازکودکی جدا شده ای نوجوانی را هم پشت سرگذاشته ای

 

به روزهای مرد ومردانگی رسیده ای

 

به روزهایی که باید برای خودت وزندگیت تصمیم بگیری

 

میدانی چقدر با بال خیال پرواز کردم؟

 

اما دراین روزهای زندگی تو من وبابا چقدر رنجها کشیدیم تا تو به

 

بزرگسالی رسیدی این را وقتی پدر شدی می فهمی

 

( همانطور که باباغلی بارها به زبان آوزده .که حالا می فهمم

 

که پدرم  ومادرم چقدر زحمت کشیده اند تا ما بزرگ شده ایم )

 

رنجهایی که چون با عشق تو بود برایم شیرین بود

 

برای باباهم شیرینتر چون عسل.

 

اما دلم روزی را میخواهد که من وبابا مهمان تو شویم

 

خانه ای داشته باشی از جنس بلور

 

درودیوارش همه بوی خدا بدهد

 

زندگیت سرشاز از ایمان ومعنویت

 

دلم بهانه ی ان خانه را میگیرد که تو مرد آن خانه باشی

 

من وبابا بیاییم ودر بزنیم

 

و تو :کیه

 

و من :بازکن پسرم من وباباییم

 

وتو بگویی بفرمایین

 

قند توی دلمان آب شود(فکر نکنی عصایی در دستمان ویا

کمرمان خم شده است)

 

همه جا خوب وتمیز .آب وجارو شده

 

بوی خوش یاس واقاقی در خانه ات پیچیده

 

من:کدبانوی این خانه کیست ؟

 

وتو سرافرازانه با آن عروس زیبای  من که همیشه لباسش بوی نرگس

 

بدهدرا بالبی که پرازلبخند است به پیشوازمان می آیید

 

اه .....خدایا دلمان شاد باشد وبخندیم همه

 

وقتی کودکت جست وخیز کند من وبابا دلمان از شادی میلرزد

 

وای خدایم چقدر زود گذشت

 

من وبابا مهمان توبودیم  ودمی هم خوش وشادان!

 

زنگ در به صدا آمد ومن از پرواز خیال برگشتم 

    

                                                                    مامان اعظظم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)