طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

امان از دست همسایه ............................

1392/6/1 23:05
129 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طاهای بابا

امروز خیلی بهم ریخته ام امروز ..... نه اصلا برات نمیگم بابایی.... 

خیلی وقتها میشه که دلم میخواد تو زودتر بزرگ بشی مثل یک مرد جلوی روم واستی 

مثل یک مرد باهات حرف بزنم از زندگی وروزگار وهمه چی بگم

نه بابایی اصلا فکر نکن تو زندگی مشکلی دارم نه الحمدالله خدا

به من همسروبه تو مادر فداکاری داده که باهیچ چیز دنیا نمیشه

عوضش کرد

من وتو مامانی تو یک خونه ای زندگی میکردیم کنار بقول خودت باطی 

آخ قربون اون صدات بشم بابایی که وقتی میگی باطی.... وبا یک آهنگ

قشنگی اینو ادا میکردی که نگو ...

ببین طه جون عزیز بابا

 ماهمه مون تو یک دوره از زندگی خوب وراحتی که داشتیم وقتی من

میرفتم شرکت باوجوداینکه شاید خیلی وقتمو تو شرکت میگذروندم

ممکن بود خیلی برای تو ومامانت وقت کم میذاشتم اما میدونستم

کنار باطی وبشته شماها راختین 

با خیال راحت تو شرکت به کارام میرسیدم 

اما ....

اما امروز گل پسرم از اون خونه جابجا شدیم 

اون مهر وعلاقه وعاطفه ای که تو با اون اپیدا کرده بودی میترسم

کمی همه مونو اذیت کنه 

میترسم نتونم براتون وقت بیشتری بزارم 

آخه طاهاجون تو بیشتر وقتتو بااونا میگذروندی 

خیلی مانوس شده بودی 

وقتی ازخواب بیدار میشدی حواست بود بری بالا 

آخه تو توی این خونه به دنیا اومدی 

ازروزی که فهمیدیم که خداتورا به ما داده 

ازروزی که طی نه ماه تو رشد کردی من ومامانت وبقیه تو خونه

شاهد رشد تو  تابه دنیا اومدنت بودیم 

آخه بابایی نمیشه این همه خاطرات رو زیر پا بزاریم 

نمیشه که بی انصاف باشیم 

آخه گل پسرم وقتی میومدم خونه تازه تورو به سختی از خونه

باطی میاوردیم 

نه نگو پسرم ! معلومه که .......

معلومه که اوناهم تورو خیلی دوست دارن آخه برای اوناهم سخته 

ولی چه کنیم پسربابا .خداکنه روزی برسه که تو هم سختت نباشه وراضی باشی 

اما طه جون برات بگم که این هجرت ما حتما توش خیر وصلاحی هست 

حتماخداخودش بهترین را برای بنده هاش میخواد 

خدا خودش بهترازبنده هاش می فهمه که چه میکنه 

امشب اومدم عروسی

امروز عصر ما اسباب کشی داشتیم باهمه ی خستگیمونرفتیم

عروسی پسرخاله ی من ولی پسرم اصلا حوصله ی نشستن

تو عروسی رو ندارم مامانت هم همینطور براش سخت بود

که از اونا جدا بشه 

آیا تابحال دیدین که دوتاهمسایه بخوان از هم جدا بشن اینطور

بااشک جدا بشن 

بابایی دیگه بغضم مجالم نمیده 

یامن زیادی عاطفی هستم ومهربون یا اونا؟

 

ث 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)